قسمت هشـتم
دیگر نه گلولهای مانده بود و نه رمقی. سالار بهم گفت :چه کارت کنم،عقب که نمیتونم ببرمت ؟!میدونم کاری ازت بر نمیآد همه جارو عراقیها گرفتن.همین جوری که نمیتونم بزارمت برم.الان عراقیها سر میرسن، نری اسیر میشی.تو با این وضعیت چی به روزت میآد؟! گلوله ندارم، جَدم رو که دارم.وجدانم قبول نمیکنه ولت کنم.صدای عراقیها را از پشت سنگر میشنیدم.صدای هلهه و شادی عراقیها هر لحظه بیشترمیشد.به سالار گفتم : اینجا نمون، تو را به جدم قسم زود از اینجا برو ! سالار خودش میدانست که راهی جز رفتن ندارد.سالار کنار نیزار رفت، برمیگشت نگاهم میکرد،دو دل و مردد بود که بماند یا برود. این نرفتن او خیلی حرصم میداد.خودش را که از میان نیزارها به درون آبراه انداخت، نفس راحتی کشیدم!تنها نبودم، شهدا کنارم بودند. نمیدانم چرا با بودن کنار شهدا آنهمه احساس آرامش داشتم!
صدای فرماندهای که از پشت خط با بیسیم ما را صدا میزد و کسی نبود جوابش را بدهد، شنيده میشد.بعضی از صحبتهای او توی بیسیم درذهنم مانده : «چرا جواب نمیدی، حرف بزن قاسم، تو جاده چی شده ؟! قاسم قاسم، طالب ! بعد با صدای بغضآلودی از پشت بیسیم میگفت : یعنی همه شهید شدن...کسی صدای منو میشنوه...خاک بر سر ما که زندهایم.برگردیم بگیم همه شهید شدند و ما زنده برگشتیم...قاسم... !»
لحظات آخر فقط صدای گریهاش را از پشت بیسیم شنیدم و دیگر آن ارتباط یکطرفه قطع شد.
باید به خودم میقبولاندم دارم اسیر میشوم. سعی کردم همان لحظه، از تمام دلبستگیهایم دل بکنم.دل بریدن از خانواده و تعلقات دنیایی سخت بود. نگاهم بالای سنگر و جاده بود ببینم کی سر میرسند. لباسهایم خونآلود و خاکی بود. از بس لباسهایم خونی بود که رنگ تیره گرفته و مثل چوب خشک شده بود. شدت درد کلافهام کرده بود و انتظار اینکه بالاخر چه خواهد شد، عذابم میداد. از تشنگی نا نداشتم،دهانم خشک شده بود، نم دهانم را به زور قورت میدادم.از بس تشنه بودم سعی کردم از آبراه کناری آب بخورم. درد پایم را تحمل کردم سینهخیز خودم را روی زمین کشیدم، پای مجروحم که از ساق به هیچ استخوانی وصل نبود، دنبالم کشیده میشد. کلاه آهنی یکی از شهدا را از لابهلای نیها توی آب جزیره فرو بردم، دستم به آب نرسید. با سختی دور گرفتم و برگشتم. عراقیها چند متری پشت سنگر روبهرویم بودند.چشمانم روبهرو را میپاییدند. دو دستم را از پشت روی زمین قرار دادم تا تکیهگاهم باشند.چشمم به نوک سنگر بود که ناگهان سه، چهار نظامی عراقی از سنگر بالا آمدند . .
ادامه دارد...